یک شبی مجنون نمازش را شکست، بی وضو درکوچه ی لیلا نشست،عشق،آن شب مست مستش کرده بود.فارغ از جام الستش کرده بود.گفت یارب از چه خوارم کرده ای؟برصلیب عشق دارم کرده ای؟خسته ام زین عشق دل خونم نکن!!! من که مجنونم،تومجنونم نکن!!! مرداین بازیچه،دیگرنیستم!!! این تو و لیلای تو ، من نیستم!!! گفت:ای دیوانه ،لیلایت منم!! در رگت پنهان و پیدایت منم!! سالها با جور لیلا ساختی،من کنارت بودم و نشناختی!!!!
+ نوشته شده توسط امیرحسین کافی در سه شنبه سوم آذر ۱۳۸۸ و ساعت
8:2 |