اگر بالاترین هدف یک ناخدا حفظ کشتی خود بود،

آن را برای همیشه در بندر نگه می داشت.

+ نوشته شده توسط امیرحسین کافی در سه شنبه ششم آبان ۱۳۹۹ و ساعت 8:56 |

جوان نمی داند ولی می تواند
پیر می داند ولی نمی تواند

+ نوشته شده توسط امیرحسین کافی در دوشنبه هفتم مهر ۱۳۹۹ و ساعت 17:55 |

مردم، این روزا
           "قیمت" هر چیزی رو میدونند، 

                             ولی "ارزش" هیچی رو نمیدونند!

+ نوشته شده توسط امیرحسین کافی در جمعه چهاردهم شهریور ۱۳۹۹ و ساعت 19:7 |

تنها زمانی صبور خواهی شد که صبر را یک قدرت بدانی نه یک ضعف.
                             آنچه ویرانمان میکند، روزگار نیست، حوصله کوچک و آرزوهای بزرگ است.

+ نوشته شده توسط امیرحسین کافی در جمعه هفدهم مرداد ۱۳۹۹ و ساعت 19:9 |

زندگی سراسر انتخاب است؛

انتخاب در لحظه‌اى خاص،
                    به جای لحظه‌ای دیگر.

انتخاب بَدمان را بر پای شانس
                 و انتخاب خوبمان را بر پای مهارت میگذاریم…!!!

+ نوشته شده توسط امیرحسین کافی در سه شنبه بیست و چهارم تیر ۱۳۹۹ و ساعت 19:10 |

تنها دروغ است ،که از نقد وحشت دارد…

“فردریش نیچه”

+ نوشته شده توسط امیرحسین کافی در پنجشنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۹۹ و ساعت 8:54 |

برای فهمیدن شماره سیمکارت همه اپراتور ها از کد دستوری #2*733* استفاده نمایید.

+ نوشته شده توسط امیرحسین کافی در چهارشنبه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۹۹ و ساعت 22:36 |

چه فکر کنی میتونی
چه فکر کنی نمیتونی
در هر صورت حق با توست.

+ نوشته شده توسط امیرحسین کافی در شنبه نهم فروردین ۱۳۹۹ و ساعت 10:52 |

پسرکی دو سیب در دست داشت
مادرش گفت:
یکی از سیب هاتو به من میدی؟
پسرک یک گاز بر این سیب زد
و گازی به آن سیب !
لبخند روی لبان مادر خشکید!
سیمایش داد می زد که چقدر از پسرکش ناامید شده
اما پسرک یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت: بیا مامان!
این یکی ، شیرین تره!!!!
مادر ، خشکش زد
چه اندیشه ای با ذهن خود کرده بود..!
هر قدر هم که با تجربه باشید
قضاوت خود را به تأخیر بیاندازید
و بگذارید طرف ، فرصتی برای توضیح داشته باشد.

+ نوشته شده توسط امیرحسین کافی در پنجشنبه یکم اسفند ۱۳۹۸ و ساعت 5:47 |

فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت. استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم.

 شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد.

 استاد به او گفت: آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی ؟
شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ولی این بار رنگ و قلم را قرار داد اما متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که : اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید غروب برگشتند دیدند تابلو دست نخورده ماند.

استاد به شاگرد گفت: همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه...!

+ نوشته شده توسط امیرحسین کافی در دوشنبه بیست و هشتم بهمن ۱۳۹۸ و ساعت 21:29 |