اگر بالاترین هدف یک ناخدا حفظ کشتی خود بود،
آن را برای همیشه در بندر نگه می داشت.
اگر بالاترین هدف یک ناخدا حفظ کشتی خود بود،
آن را برای همیشه در بندر نگه می داشت.
جوان نمی داند ولی می تواند
پیر می داند ولی نمی تواند
مردم، این روزا
"قیمت" هر چیزی رو میدونند،
ولی "ارزش" هیچی رو نمیدونند!
تنها زمانی صبور خواهی شد که صبر را یک قدرت بدانی نه یک ضعف.
آنچه ویرانمان میکند، روزگار نیست، حوصله کوچک و آرزوهای بزرگ است.
زندگی سراسر انتخاب است؛
انتخاب در لحظهاى خاص،
به جای لحظهای دیگر.
انتخاب بَدمان را بر پای شانس
و انتخاب خوبمان را بر پای مهارت میگذاریم…!!!
تنها دروغ است ،که از نقد وحشت دارد…
“فردریش نیچه”
برای فهمیدن شماره سیمکارت همه اپراتور ها از کد دستوری #2*733* استفاده نمایید.
چه فکر کنی میتونی
چه فکر کنی نمیتونی
در هر صورت حق با توست.
پسرکی دو سیب در دست داشت
مادرش گفت:
یکی از سیب هاتو به من میدی؟
پسرک یک گاز بر این سیب زد
و گازی به آن سیب !
لبخند روی لبان مادر خشکید!
سیمایش داد می زد که چقدر از پسرکش ناامید شده
اما پسرک یکی از سیب های گاز زده را به طرف مادر گرفت و گفت: بیا مامان!
این یکی ، شیرین تره!!!!
مادر ، خشکش زد
چه اندیشه ای با ذهن خود کرده بود..!
هر قدر هم که با تجربه باشید
قضاوت خود را به تأخیر بیاندازید
و بگذارید طرف ، فرصتی برای توضیح داشته باشد.
فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت. استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم.
شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد.
استاد به او گفت: آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی ؟
شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ولی این بار رنگ و قلم را قرار داد اما متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که : اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید غروب برگشتند دیدند تابلو دست نخورده ماند.
استاد به شاگرد گفت: همه انسانها قدرت انتقاد دارند ولی جرات اصلاح نه...!